بچه ها عضو بشین تو وبلاگم یکم مطلب بزارین با عضویت میتونین مطلب بزارین من دیگه نیستم شما یکم کمک کنین
ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡﻫﺴﺘﻢ ...
ﻣﻦ .. ؟ !
ﭼﻪ ﺩﻭﺣﺮﻓﯿﻪ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺍﻧﮕﯿﺰﯾﺴﺖ .....
ﺍﯾﻦ ﻣﻦ! ﻧﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻢ ، ﻧﻪ ﻣﻬـﺮﺑﺎﻧﻢ .... ﻭ ﻧﻪ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﻧﮕﺎﻫﯽ ...!
ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺁﻫﻦ ﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﮑﻦ ﭘﺮﺳﺖ ....
ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ ... ﺧﻮﺩﻩ ﺧﻮﺩﻡ ! ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ !
ﺻﺒﻮﺭﻡ ﻭ ﻋﺠﻮﻝ !!
ﺳﻨﮕﯿﻦ ... ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ... ﻣﻐﺮﻭﺭ ... ﻗـﺎﻧﻊ .... ﺑﺎ ﯾﮏ ﭘﯿﭽﯿﺪﮔﯽ ﺳﺎﺩﻩ
ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯿﻪ ﺯﯾﺎﺩ !!!
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮓ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﻧﻪ
ﺳﯿﺮﺕ ﺁﺩﻣﯽ ؛ ﻫﯿﭻ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﺭﺍﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﯿــﺮ ﻭ ﺑـــــــﺮﻭ
ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﺎ ﺗﻮﻗﻒ ﻣﻤﻨــــﻮﻉ ﺍﺳﺖ
ین روزا اگه به یکی بگی که تلفنی عاشق یه دختر شدی بهت میخندن ولی نمی دونن که تلفن یکی از راههاییه که به شناخت منجر میشه و بعضی وقتا عاشق همون به اصطلاح دوست دختر میشی و شب و روز به فکرش هستی و احساس عجیبی بهت دست میده ولی عقل مردم تو چشمشونه و میگن تلفنیه...
لطفا تا آخر بخونین ضرر نمیکنین
میخوام موضوعی رو براتون بگم که شاید تو زندگی همه تون پیش اومده باشه ولی یا خودتون بیخیال شدین یا هم اینکه به خاطر موقعیتی که داشتین بیخیال شدین منظورم از موقعیت اینه که یا وضع مالی تون خوب نبوده یا طرفه مقابلتون مال یه جای دور بوده که وقتی به سختی هاش فکر کردین خود به خود منصرف شدین و با خودتون گفتین که من می تونم همین جا ازدواج کنم و خوشبخت بشم کی میره این همه راهو یا هم فکر کردین که طرف مقابلتونو نمیشناسین شاید آدم هوس بازی باشه و صدتا دوست داشته باشه و جلوی تو داره فیلم بازی میکنه و یا هم فکرای زیادی که شما رو از رفتن به سراغ کسی که تلفنی باهاش آشنا شدی نگه میداره و نمیزاره که دلتو بزنی به دریا ولی وقتی که باهاش حرف میزنی می بینی که واقعا دوستش داری و طرف مقابل هم همین علاقه رو به تو داره و اینو تو حرفاش میتونی حس کنی و از اینکه نمیتونی برای همیشه برای خودت داشته باشیش واقعا ناراحت میشی و شاید هم افسردگی بکیری که انشاالله این مریضی نصیب هیچ کس نشه .
خب حالا میخوام در مورد پسری حرف بزنم که همین مساله براش پیش اومد این عین واقعیته بدون رویا یا خیال من یه دوست داشتم که عین پسرای دیگه اهل خوش گذرونی بود میدونید که چی میگم این دوستم اسمش علیرضاست ، علیرضا یه بچه ای بود که بعضی موقعها از قرص های روانگردان استفاده میکرد یه بچه خوش قیافه سفید و هیکلی تیپش هم خوب بود کلا دوست داشتنی بود در ضمن دیپلمه بود و دانشگاه هم قبول نشده بود و اهل کار و این حرفا هم نبود بیشتر وقتشو با دوست دختراش میگشت و وقتی با این دختر بود بهش می گفت که من هیچ کسو بغیر از تو دوست ندارم و برعکس... یه روز که با هم تو پارک بودیم گفت من امروز با یکی از دوست دخترام بحثم شده و دیگه با هیچ دختری نمیخوام رابطه داشته باشم گفتم چرا؟ گفت به خاطر اینکه بهم خیانت کرد من هم گفتم خب تو هم به همه دوستات خیانت میکنی از این حرفم ناراحت شد گفت من پسرم و می تونم بی خیال شم و دور هیچ دختری نرم ولی اون دختره و اگه بخواد بیخیال شه پسرا نمیزارن و اذیتش میکنن البته دروغ هم نمی گفت بعد من بهش گفتم خودمون دوست داریم با همه دخترا رابطه داشته باشیم بعد میخوایم یه دختری گیرمون بیاد که آفتاب مهتاب ندیده باشه من واقعیت رو میگفتم ولی اون خوشش نمی یومد به خاطر همین بی خیال شدم بعد روی یه نیمکت نشسته بودیم که علیرضا با گوشیش همین جوری شماره ای رو گرفت گفت میخوام مزاحم شم این کار هر روزش بود که مزاحم مردم شه و مردم رو سرکار بزاره از قضا این شماره یه دختر بود که وقتی گرفت علی حرف زد ولی اون دختر اصلا هیچی نگفت و قطع کرد این کار باعث شد علی دوباره شمارشو بگیره ولی به همین ترتیب اون دختر حرف نمی زد ما از این جا فهمیدیم دختره چون اگه پسر بود حرف میزد اینم یه راهه جذاب شدن واسه دخترا، چون حرف نمی زد علی عقده ای شده بود و می گفت من باید با این دختر دوست بشم اون روز حرف نزد همین جوری ادادمه داشت تا تقریبا دو هفته دکتر انوشه راست میگفت که خودتون رو جلوی اصرار قرار ندین چون آخر قبول می کنی بعد از دو هفته گفته بود که چرا ولم نمی کنی چرا دست از سرم برنمی داری؟ چی میخوای از جونم علی هم گفته بود که من دوست دارم با دختری مثل تو آشنا بشم دختر هم گفته بود من نمیخوام برو گم شو از این حرفا اکثر دخترا هم همین جوری حرف می زنند ولی علی که ول کن نبود و همین جوری مزاحمش میشد تا این که یه روز اومد پیشم و گفت مژده بده که باهاش دوست شدم من باورم نمی شد دختری با اون اخلاق دوست شده باشه پیاماشو که دیدم باورم شد بهش گفتم حالا کجاییه؟ گفت تبریزی گفتم ای خاک بر سرت که شانس هم نداری آخه ما بندرعباسی بودیم گفتم بعد از دو هفته جون کندن حالا باید بی خیال شی اون گفت چرا بی خیال همین جوری باهاش حرف می زنم و سرکارش میزارم که میام تبریز می گیرمت منم گفتم ای خاک بر سرت دیوونت بکنند که اینفدر احمقی اینو که گفتم نزدیک بود دعوامون بشه چون اصلا طاقت این حرفا رو نداشت و کسی جرات نداره اینجوری باهاش حرف بزنه ولی ما چون از بچگی با هم بزرگ شده بودیم چیزی بهم نمی گفت بخاطر همین من زیاد سر به سرش میزاشتم گفتم چرا میخوای با احساساتش بازی کنی گفت بخاطر اینکه اینفد منو عذاب داد تا حرف زد منم چیزی نگفتم دیگه تا چند ماه همین جوری حرف میزدند جوری شده بود که هزینه کارت شارژای علی سربه فلک کشید تا اینکه علی آقای ما به دختره وابسته شده بود و نمی تونست بیخیال بشه جوری به دختره وابسته شده بود که قید دخترای دیگه رو زده بود با وجود این که دختره پیشش نبود و راحت می تونست با دخترا رابطه داشته باشه ولی این کارو نمی کرد و با تمام دوستاش به هم زده بود من فکر میکردم دروغ میگه ولی فهمیدم نه بابا واقعا عشقش پاکه یه روز واقعا اشکش دراومده بود گفتم چرا داری گریه می کنی؟ گفت به خاطر اینکه بابای دوستش دست رو دوستش بلند کرده من خندم گرفت یکی زدم پس گردنش گفتم به تو چه حتما یه کاری کرده که باباش اونو زده ، علی گفت درست حرف بزن اون میخواد زنم بشه گفتم این غلطا به تو نیومده گفت به خدا می خوام بگیرمش منم گفتم آخه بدبخت تو چی داری که میخوای زن بگیری اونم یه دختری که مال تبریزه علی گفت اونم سطح زندگیشون مثل خودمه پولدار نیستند ولی دستشون به دهنشون میرسه من گفتم بابا تو اونو نمی شناسی خانواده شو نمی دونی چه جوری هستند بعدشم از کجا معلوم پدرمادر تو و اون راضی بشن علی گفت پدر مادر من راضی میشن از طرف اونم قراره حلش کنه گفتم تو اصلا اونو ندیدی گفت اینترنتی عکسشو برام فرستاده دختر قشنگیه گفتم چه جوری شد که اینقد خرابش شدی گفت از خودش گفت که چه جوری زندگی میکنه و با سختی شهریه ی دانشگاهشو جور میکنه و چقدر تنهاست بخاطر همین شبا که با هم حرف می زنیم و با هم درد دل میکنیم هر دومون اشکمون درمیاد و خیلی از شبا با هم گریه میکنیم بخاطر همین میخوام پیشم باشه که دیگه نه باباش و نه هیچ کس دیگه اذیتش کنه و تو آسایش باشه و بهش محبت کنم من گفتم یه جوری حرف میزنی که انگار میلیونری آخه بدبخت تو که نه سرکاری نه مدرک درست و حسابی داری پول شارژتم از بابات میگیری چه جوری بهش آسایش و آرامش می دی علی گفت همه چیز که به پول نیست پیشم باشه انقد بهش محبت میکنم که تمام درداشو فراموش کنه گفتم برو که میترسم منو هم عاشق کنی ولی خیلی دلم به حالش سوخت بهم میگفت که خیلی دوستش دارم منم که دیدم واقعا دوستش داره دیگه سربه سرش نزاشتم یکسال هین جوری گذشت تا اینکه یک روز علی گفت بامادر دختره و با پدرش حرف زده اینجا بود که فهمیدم علی واقعا جدی گرفته یه روز علی خیلی عصبی بود که اومد پیشم گفتم چی شده ؟ گفت یه پسری زنگ زده و بهش گفته که من دختره رو دوست دارم و پاتو از زندگی ما بکش بیرون علی هم گفته بود که اگه میخوای از روی کره زمین پاکت کنم دوباره بگو واقعا راست میگفت چون تو دعوا چند نفر رو فراری میداد و بعدش از دختره پرسیده بود که این پسری که بهش زنگ زده کی بوده دختره هم گفته بود که این پسری که بهش زنگ زده خاطرخاهشه ولی اون دوستش نداره اینجا بود که تخم شک تو وجود علی کاشته شد و میگفت نکنه با این پسره رابطه داشته باشه و هزار تا فکرای خراب دیگه که به سراغ هر پسری امکان داره بیاد یه توصیه به دخترا هیچ وقت کاری نکنید که معشوقتون بهتون شک کنه چون با تمام اینکه دوستتون داره بیخیالتون میشه من گفتم نترس برو برای یه بار هم که شده ببینش و بشناسش یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه اسب میخوای بخری یالشو ببین زن میخوای بگیری مادرشو بعد از تقریبا یکسال و نیم پدر و مادر علی راضی شدن که برن و با خانواده دختره آشنا بشن اینجا بود که علی با خانوادش رفتند و کارو یکسره کردند بعد از چند بار دیدوبازدید قرار خواستگاری گذاشتند البته خیلی از دردسرای خودشو داشت اینجا بود که علی و مینا خانوم تونستند با هم برند زیر یک سقف و الان باهم ازدواج کردند و زندگیشون هم خوبه تبریز زندگی میکنند و علی هم همون جا تو یه شرکت مشغول به کاره بعضی وقتا میان بندرعباس ماهم یه سری بهشون میزنیم اسم مینا رو نمی گفتم تا پسرا از فضولی دق کنند حالا نتیجه می گیریم که تلفن هم میتونه یکی از راههایی باشه که به ازدواج ختم میشه ولی دلیل هم نمیشه که فکر کنی همه رابطه های تلفنی به ازدواج ختم میشن.
چند تا سوال :
1 – آیا رابطه های اینترنتی و تلفنی که به ازدواج ختم میشن چنددرصدشون موفق آمیز هستند؟
2 – آیا تو دوستان وآشناهای شما کسی رو میشناسید که این جوری ازدواج کرده باشه؟ اگه خواستید شما به شماره ی تماس من که تو وبلاگ هست تماس بگیرید یا در قسمت نظرات نظر خودتون رو بنویسید.
3- به نظر شما چه ازدواجی موفقیت آمیزه؟ شما موفقیت رو تو چی می بینید؟
آهای غریــــــبه
تویی که در کنارش مینشینـــــی و با چند آیه محرمش میشــــوی
اما مــــــــــــن...
مـــــنی که عمریست در عشـــق و حســـرتش بســـر میــبرم
هنوز به او ...
نامحرمــــم ...
کاش...
صدای بعضی ها رو میشد
بوسید ....
مخصوصا وقتی صدات میکنن
قول داد
اگه به یــــــه نفر قول دادے باهــــــاش بمونے ...
دیگه حق ندارے چراغ امیــــــد دلشو خــــــاموش کنے ...
رو حرفــــــت باش و عاشقش بــــــاش...
مطمــــــئن باش دنیــــــاشو به پات میــــــریزه...
خیلی داغونم خدااااااااااااااااااااا....
پس کجایی؟ چرا کمکم نمیکنی؟ به دادم برس...
خیلی سخته روزگارت... دیگه کم آوردم....
به پای یک احساس …
گاهی احساس تلف میشود ؛
به پای عمر !
و چه عذابی میکشد ،
کسی که هم عمرش تلف میشود ؛
هم احساسش ...
ســـــرت را بگیر بـــــــالا ...!
تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش.
حواست باشد ؛ دل شکسته، گوشه هایش تیز است..
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی ،
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود…
صبور باش و ساکت.
بغضت را پنهان کن،
رنجت را پنهان تر...!
تقدیم ب هیچکسچون ازهمه بیزارم...فقط تقدیم ب خودت ک میدونی دوستدارم.......aنفسم 1مردنیستم اماحرفم یکیه.....فقط تو 2وقتی پشتت حرف زیاده ک ارزوشون جات باشن نمیتونن یااین ک میخوان باهات باشن درحدت نیستن 3خاطرات تمام نمیشوند.تمامت میکنند 4من ازجنس این مردم نیستم...........سردم شده میخواهم برگردم ب گهواره ام 5چ عاشقانه نوشت دکترشریعتی ک من تورادوس دارم وتودیگری راودیگری دیگری راو........دراین میان همه تنهاییم...................!!!! 6سوختم همچون شمع اماکسی قصه سوختنم رانشنید!!!! 7میگویندسختیهانمک زندگی اند.........اماچراکسی نفهمیدنمک برای من کخاطراتم زخمی اندشورنیس مزه دردمیدهد.......................................... 8درکشورمن مردم بانفرت بیشتری صحنه بوسیدن2عاشق رانگاه میکنند!!!!!!!تاصحنه اعدام...........زیستن بااین مردمان دردناک است.......................... 9خدایاخیلیادلموشکستن شب بیاباهم بریم سراغشون من نشونت میدم توببخششون!!!!!! 10چقدسخته تو هق هق گریه هات نفس کم بیاری وعشقت ب دیگری بگه نفسم!!!!.......... 11اگ ازاین دنیارفتم نگورفیق نیمه راه بودبگوخسته بود...اگ رفتم نگوهمه حرفاش دروغ بودبگوخیلی دروغ شنیده بود...اگ رفتم نگودلموشکست بگودلش شکسته بود...اگ رفتم نگوعاشق نبودبگودیونه عشقش بود...اگ رفتم نگونامردبودبگو...............فقط توزندگیش نامردی زیاددیده بود1!!!!!!!! 12من گذشتم ازغرورم تارسیدم ب نگاهت ......... من قسم خوردم بمانم تاقیامت درکنارت 13وقتی قلبت شکست تیکه هاشوخودت جمع کن!!تاهرناکسی منت دست زخمیشوب رخت نکشه!!!! 14اینجادنیایی است ک پشت دوست دارم هایش هم نوشته اندساخت چین!!!!!! 15خداونداهرگزکسی راب انکه قسمتش نیس عادت مده ک دل کندن از اومرررررررررررررررررررگ است........................ 16ب بعضیابایدگفت ازمردونگی دم نزن برات سنگین سرفت میگیره!!!!!! 17نبودن هیچکس سخت نیس فراموش کردن یک بودن سخت است ... 18رفیق........سکوتم ازرضایت نیس فقط فکرم مسموم شده ازبس هرشب خیال اوراخورد.......... 19ازدردتنایی بمیرامازاپاس عشق کسی نشو...........غرورتنهایی خیلییییییییییییییی باارزشترازاین حرررررررررررررررررفاست 20من..........ب دنبال ..........تویی میگشت برای.............ماشدن دریغ ک بازی را............اوبرد 21سلامتی اون کسی ک داشت میرفت گفتم نرونمیتونی فراموش کنی برگشت ....................نگام کردگفتم دیدی نمیتونی .........گفت ببخشیدشما؟/؟///؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 22خدایاپشت حصارخطاهایم بنویس...............جوانییییییییییی!!!!!! 23خدایاچیست این عشق ک من قطره ای ازان چشیدم دریاااااااااااااااااااهاگریستم!! 24هیچوقت باکسی ک دوسش داری طولانی قهرنکن چون بی توزندگی کردن ویادمیگیررررررررررررررررررررررره ! 25میدونی رفیق/؟درد دل نمیکنم زخمی ک ازعصب بگذرد دیگر دردندارد................................................ 26دوستت دارم تاوان ان هرچ میخواهدباشددددددددددددددددددد ....... تواین دنیای نامردزندگی کردن سخته.........خدایاکمکم کن............دلم میخادتواین دنیا نباشم..........................خیلی اززندگیم خستم............................................خدایا1بارتاخط مرگ رفتم چراگذاشتی زنده بمونم....................................................... ای جوااااااااااااااااااانییییی بخداازتوسیرم شب تنهایی بلنده....................! امیدوارم عاشقادرکم کنن...........! ب تاوان دلم ک شکسته شد دلهااااااااااااااااااااااخواهم شکست گناااااااااااااااااااهش پای دلی ک دلم راشکست..............................
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشقپسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت ووقتی لبخند می زد، چشمانشبه باریکی یک خط می شد.در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی ازدانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبختعروس و دامادچشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حالورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمامپس اندازشدر آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخرلبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای مننگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
دُختری پشت یک هزار تومنی نوشته بود:
پدرم واسه همین پولی که پیش توست
مرا یک شب به دست صاحب خانه مان سپرد..
خدایا چقدر میگیری شب اول قبر قبل از
اینکه تو سوال کنی من بپرسم چــــــــــــــــــــراا؟؟؟
اشتباه من این بود ....
هر جا رنجیدم ، لبخند زدم ....
فکر کردند درد ندارد ،
محکم تر زدند
مــــــــــــــــــن
در نیمــــــــــــــــــــه های راهــــــ
همچنـــان ایســتاده ام !
راهِ من جــــدا شده
اما هنــــــــــوز سوسوی بازگشـــــــــت، قلــــبِــــــــــــــــــ مرا میلـــــرزاند
و من باااااز هم ســـــرگردانم !
آزاבҐ ...
פـــق آزاבے בارҐ ، اפֿـتیــار בارҐ ...
غریبـــﮧ نیستـҐ ،
صدایـҐ را פֿــفـــﮧ نکنیـב ،
بر سرҐ פـــجاب مالکیــــت نکشیـב ،
عروسک نیستـҐ ...
בلـפֿـواه شما نـפֿـواهم شـב !
بازے هاے بـے مـפـتواے زסּ و مرב تمام شـב ...
اگر پا به پا نمیایـے ...
בست בست نکـסּ ...
برو !
اگر میتوانـے בوستم בاشته باش برای آنچـــﮧ کـــﮧ هستـҐ ،
نه آنچـــﮧ کـــﮧ تو میخواهے!!!
دلت که پیش کسی باشد
هر قدر هم نامهربانی ببینی
هر قدر هم که شکسته بشی
هر قدر تلاش کنی که تمام علاقه ات را جمع کنی و از کنارش بروی
نمی شود!
دل خوش "کوچک ها" می شوی
حرف های کوچک
کارهای کوچک
خوبی های کوچک
همین "کوچک" هاست که برایت نه پای رفتن می گذارند
نه دل ماندن
همین کوچک ها ذره ذره روحت را می کشد!!!
به مـــــــن یـــــــــــــــاد بده انسان مدرنـــــــــی باشــــــــــــم
وهربار که دلتنــــــــــــــگت میشــــــــــــوم…
به جـــــــــــــــــــــــای اشــــــــــــــــک و بغـــــــــــــــض
به این جملــــــــــه اکتفا کنـــــــــــــم
که هوای بـــــــــــــد این روزها آدم را افســــــــــــــــــــرده میکنــــــــــــــــــــد…
که تو رو با همه دیوونگیت قبول داشته باشه
و تو رو به همه نشون بده و بگه :
این دیوونه ، جیگر منه....
.\♥/. = .\█/.
_| |_ ♥ _| |_
ازانها تمام حرفای دلش رانمیگوید
رویایی. به
همین لحظه که گم می شوم و تو مرا می یابی...... به همین لاف زدن های
قشنگ که پر از
نور امید است دلم .... آی غم ها کجایید که من می خندم. ..... ور نه یک ثانیه بی
دغدغه
ماندن سهل است..... و محال است که یک لحظه ز یادم بروی..... کاش
میدانستم که چرا
روز و شبم با تو گره خورده ولی .... باز هم باک ندارم که دلت مال من است .....
کاش
میدانستی که کسی هست در این سوی زمین .... جنسش از سنگ ولی گر
فراموش شود
می میرد...
اینجا #ایران است
.
.
دختر که باشی:
اگر زیبا باشی, عطسه کردنت را هزار نفر لایک میکنند ؛ ... اما قیافه که نداشته باشی, عاشقانه ترین احساساتت خریدار ندارد..
پسر که باشی:
اگه پولدارباشی قیافه ی زشتت از گلزار هم خوشگل تر دیده میشود ؛
بی پول باشی فقط کامنت آگهی ترحیمت لایک میخورد..
و این حقیقت #جامعه ی ماست...
عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد
حس و حالی بعد عشق آمد پدید
بعد آن شب زندگی غمخانه شد
....................................
لعنت به همه قانون های دنیا که در آن شکستنِ دل پیگرد قانونی ندارد !
....................................
دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی …
....................................
به من گفت برو گورِت رو گم کن …
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
“زبانم لال !”
....................................
شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند
تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم…
....................................
از دیگران بریدم تا مهربان بمانی
نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی؟
....................................
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت
شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
....................................
جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم / آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم
سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق / چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
....................................
من که به هیچ دردی نمیخورم …
این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند …
....................................
دیار عاشقی هم شهر هرت داره !
خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن …
....................................
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
....................................
دردلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک، اما آیا
باز برمیگردی؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
....................................
در هوایم هوسی نیست بجز دیدن تو ، تو گل یاسی و من تشنه بوییدن تو .
....................................
بوی رخسار تو را نیمه شب آورد نسیم ، تازه شد در دل من یاد رفیقان قدیم.
....................................
گفته بودی گنج در ویرانه هاست / راست گفتی ، چون وجودت در دل ویران ماست .
....................................
کوله بارم بر دوش ، سفری تا ته تنهایی محض ، سازکم با من گفت : هرکجا لرزیدی ، از سفر ترسیدی ، تو بگو از ته دل ، من خدا را دارم .
....................................
گفتی فراموش کردن کار ساده یست ، تو فراموش کن ، من این ساده ها را بلد نیستم
....................................
در ثانیه های بودنت می مانم / در فصل شکست خوردنت می مانم / یک سال نه ده سال چه فرقی دارد ؟ / تا لحظه ی دل سپردنت می مانم .
....................................
هرجا دلت شکست ، قبل رفتن خودت جاروش کن ! تا هر ناکسی منت دستای زخمیشو رو سرت نذاره .
....................................
بگذار کسی نداند که چگونه من به جایِ نوازش شدن،
بوسیده شدن،
گزیده شدهام!
شعر خواستگاری شیرازی منسوب به نوه ی دختریه حافظ نم سعدی.!
خواستگاری شیرازی
میگمش راسشه بوگو دوسم میداری؟؟؟؟
میگه ووی ها!!!
میگمش پس ای بخام ،پاپیش میزاری؟؟؟
میگه ووی ها!!!
میگمش قول و قرار با کسی نداری؟؟؟
میگه ووی نه!!!
میگمش نپس بیام به خواستگاری؟؟؟
میگه ووی ها!!!
میگمش اگر ننت یه دهن پر گفت نمیخویمش، میکنی رو حرف و قولت پا فشاری؟؟؟
میگه ووی ها!!!
میگمش آقات چیطو؟؟اگر اوهم باز بگه نخیر،میتونی تو رو آقاتم دلیل بیاری؟؟؟
میگه ووی ها!!!
میگمش تو قوم و خویشا کسی هس که ای چیا شد،بکنه تو روز مبادا تونه یاری؟؟؟
میگه ووی ها!!!
میگمش اگر نخواستن من و تو به هم برسیم، تو بروی من میکنی گریه و زاری؟؟؟
میگه ووی ها!!!
میگمش با ای همه اوضاع،ینی ترکم میکنی روزی روزگاری؟؟؟
میگه ووی ها!!!
میگمش نپی بذار همه ی اینانه،برم از دلوم بوپورسم
بیبینم با ای همه حسنای که تو داری میگه ووی ها؟؟
باران که می بارد
گام بر می دارم و قدم زنان می روم
زیر باران رفتن را دوست دارم
اشکهایم را کسی نمی بیند.
پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!
دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟
پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟
دختر : واااای... از دست تو!!!
پ: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟
پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟
د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟
پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .
د: ... واقعا که...!!!
پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟
د: لوووووووس...
پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !
د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟
پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی
نقطه ضعف میدی دست من!
د: من از دست تو چی کار کنم...
پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن
بیست و یکم من!!!
د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.
پ: صفای وجودت خانوم .
د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های
کتاب
فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونهبه شونه ات راه رفتن و
دیدن نگاه
حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!
پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای
بستنیهای
شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش
بودم...!
د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟
پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی
دستام گره می خوردن... مجنون من.
پ: ...
د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟
پ: ......
د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...
پ: .........
د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...
پ: خدا ن... (گریه)
د: چرا گریه می کنی...؟؟؟
پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟
د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند
دیگه...، بخند...
زود باش بخند.
پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟
د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .
پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم .
د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟
پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی
خوب آوردم.
د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.
پ: ...
د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟
پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!،
یک شیشه گلاب!
و یک بغض طولانی آوردم...!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...!
اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم.
نه... اشک و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چنداندور...
امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که...
آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....
دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم
نباش...!
نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم...
اونی که واقعا دوست داشته باشه ...
ﺍﻭﻧــﯽ ﮐـﻪ ﻭﺍﻗـﻌـﺎ ﺩﻭﺳـِﺖ ﺩﺍﺷـﺘـﻪ ﺑـﺎﺷـﻪ ...
ﺷـﺎﯾـﺪ ﺍﺫﯾـﺘـﺖ ﮐـﻨـﻪ ...
ﻭﻟـﯽ ﻫـﯿـﭻ ﻭﻗــﺖ ﻋـﺬﺍﺑـﺖ ﻧـﻤـﯿـﺪﻩ ...
ﺷـﺎﯾـﺪ ﭼـﻨـﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻫـﻢ ﺣـﺎﻟـﺘـﻮ ﻧـﭙـﺮﺳـﻪ ...
ﻭﻟـﯽ ﻫـﻤـﻪ ﺣـﻮﺍﺳـﺶ ﭘـﯿـﺶِ ﺗــﻮﺋـﻪ ...
ﺷـﺎﯾـﺪ ﺑـﺎﻫـﺎﺕ ﻗــﻬـﺮ ﮐـﻨـﻪ ...
ﻭﻟـﯽ ﻫـﯿـﭻ ﻭﻗـﺖ ﺭﺍﺣــﺖ ﺍﺯﺕ ﺩﻝ ﻧـﻤـﯽ
ﮐـــَﻨـــــــــ ـﻪ ...
عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد
حس و حالی بعد عشق آمد پدید
بعد آن شب زندگی غمخانه شد
....................................
لعنت به همه قانون های دنیا که در آن شکستنِ دل پیگرد قانونی ندارد !
....................................
دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی …
....................................
به من گفت برو گورِت رو گم کن …
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
“زبانم لال !”
....................................
شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند
تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم…
....................................
از دیگران بریدم تا مهربان بمانی
نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی؟
....................................
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت
شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
آهای سهراب !
قایق دیگر جوابگو نیست . . .
کشتی باید ساخت
اینجا مثل من تنها زیاد است !
بعضی از اشیا حس دارند …
گریه می کنند … مثل بالش من …
هرشب غرق اشک است !
.
.
همونایی که خنده هاشون گوشه فلک رو کر می کنه …
همونایی هستن که صدای گریه های آرومشونو حتی بالشتشون نمی شنوه …
.
.
شنیدید که میگن : اونی که گریه می کنه یه درد داره اما اونی که میخنده هزار تا ؟
من میگم : اونی که میخنده هزار تا درد داره ولی اونی که گریه میکنه به هزار تا از دردهاش خندیده اما جلوی یکیشون بدجوری کم آورده …
.
.
از این تکرار ساعتها
از این بیهوده بودنها
از این بی تاب ماندنها
از این تردیدها
نیرنگها
شکها
خیانتها
از این رنگین کمان سرد آدمها
و از این مرگ باورها و رویاها
پریشانم …
دلم پرواز میخواهد !
.
.
حس خوبی نیست در رویای کسی گم شوی که فکر تو حتی در خوابش هم نمیگنجد … !
.
.
این روزها میگذرند ولی من از این روزها نمیگذرم …
.
.
گاهی مجبوری برای راحت کردن خیال دیگران ، خود را خوشحال نشان بدهی ولـــــی چه حیف که درونت غوغاست …
.
.
من سوسو میزنم ؛ فانوس ها تماشایم می کنند !
.
.
رفتن هم حرف عجیبی است ، شبیه اشتباه آمدن است !
.
.
آلزایمر درد نیست ، برای بعضی ها درمان است !
.
.
دودی که از دهانم بیرون میاد ، دود سیگار نیست !
قلبم سوخته …
.
.
از زخم زبان های مردم ناراحت نباش اینها همان هایی هستند که به آسمان و هوای بارانی مگویند “خراب”
.
.
بدتر از رفتن ، گندیست که انسانها به باور یکدیگر می زنند !
.
.
به تو ساده دل ندادم که بری ساده ز یادم …
.
.
اعصابم این روزها عین بیسکویت شده …
از اون بیسکویت هایی که یک هفته میمونه ته کیفت ، که یادت میره بخوریش …
همون ته له میشه ، خورد میشه ، پوووووودر میشه !
تعداد صفحات : 12